تحولات منطقه

عکاس مشهدی می‌گوید: متوجه شدم خلبان‌های ایرانی در صحرای طبس می‌نشینند و وارد هواپیماها و هلیکوپترها می‌شوند و اسنادی را برمی‌دارند و با خود می‌برند. این موضوع را به آقای خلخالی اطلاع دادم.

ناگفته‌هایی از عملیات شکست‌خورده آمریکا در گفت‌وگو با عکاس حادثه طبس
حسین مرادیان
زمان مطالعه: ۱۲ دقیقه

به گزارش قدس خراسان، «کلاس پنجمی بودم، داشتم می‌رفتم حرم. پول مختصری دستم بود. آن زمان حرم داخل یک مجموعه و اطرافش همه بازار بود. چشمم به دوربین‌های عکاسی یک مغازه افتاد. قیمت گرفتم دوربینی که تقریباً شبیه اسباب‌بازی بود نه اینکه لنز داشته باشد یک شیشه داشت به پول آن زمان ۱۲-۱۰ تا یک تومانی بود و آن را با پول مختصری خریدم. منزلمان در خیابان دادگر احمدآباد بود. آمدم مغازه عکاسی دور میدان احمدآباد و گفتم برای این دوربین فیلم می‌خواهم. گفت ۲ تومان می‌شود. فیلم را گرفتم و با همان مشغول عکس گرفتن شدم. هنوز عکس‌های اوایل تأسیس پارک ملت را که با بچه‌های مدرسه رفته بودیم، دارم».

این روایت حسین مرادیان، عکاس واقعه صحرای طبس از نخستین آشنایی‌اش با دوربین است که وقتی برای گفت‌وگو در مؤسسه فرهنگی قدس حضور پیدا می‌کند، برایم می‌گوید.

نوجوانانی که روایتگر رنج مردم بودند

وی که در نوجوانی پس از عکاسی و تئاتر، فیلم‌سازی را شروع کرده و به قول فرهنگ و هنری‌های قبل از انقلاب، فیلم‌هایش بو می‌دادند و در جشنواره‌ها به عنوان جنبی به نمایش درمی‌آمدند، برایمان از دغدغه‌های پیش از انقلاب و ساختن فیلم‌های سیاسی این‌طور روایت می‌کند: در دوران راهنمایی چند تا دوست بودیم که مثل آدم‌های رنج کشیده دنیا را می‌دیدیم و از فعالیت‌هایمان به دنبال تصویر آن رنج بودیم. یکی از دوستان خیاط بود و سرمایه و درآمدی داشت و بقیه دانش‌آموز بودیم.

آقای علی رنجبر زاغه که جزو رزمندگان شد و الان هم با جراحت‌هایش خانه‌نشین است، حمایت مالی می‌کرد. عباس صابری مقدم که گرافیست و همیشه در کارها با من بود و بعد وارد سپاه شد، در حادثه طبس هم با من بود و در عملیات شکست حصر آبادان در ۱۵ مرداد ماه سال ۶۰ شهید شد. فقط یک نفر از ما جزو چپی‌ها و مسیرش جدا شد. روزهای تعطیل با دوچرخه به بیابان و روستا می‌رفتیم و بین زجرکشیدگان در اطراف شهر با مردم هم‌صحبت می‌شدیم، البته مطالعاتی هم داشتیم؛ اما در قهوه‌خانه‌ها با مردم صحبت می‌کردیم تا از زجرها بشنویم و مفهوم سیاسی فیلم‌ها و فعالیت‌ها در زمانی که هنوز انقلاب خیلی رو نبود، از همین جاها شکل گرفت.

مرادیان که متولد ۱۳۳۷ در مشهد است، پس از مقطع راهنمایی وارد هنرستان می‌شود و درباره درآمدزایی در دوران مدرسه می‌گوید: دوستم محمد بصیری، دوربین لوبیتل داشت و من هم چون کار عکس می‌کردم، امکانات چاپ را در خانه داشتم. توی هنرستان شهید یوسفی کنونی در سه‌راه هنرستان، به لطف خدا بین بچه‌ها محبوبیت داشتم. یک گوشه می‌ایستادم، محمد از من عکس می‌گرفت و بقیه بچه‌ها جمع می‌شدند و یک عکس دسته‌جمعی می‌شد. سپس عکس را در خانه چاپ می‌کردم و دانه‌ای ۲ تومان می‌فروختم و این یکی از راه‌های درآمدزایی دوران هنرستانم بود.

مرادیان در ۱۹ سالگی پس از اتمام دوران تحصیلش ازدواج می‌کند و برای خرج زندگی در لابراتوار مهندسی که در سال‌های تحصیل از او فیلم عکاسی می‌گرفته یا فیلم‌هایش را می‌داده برایش ظاهر می‌کرده، مشغول به کار می‌شود. او درباره پیوستنش به حزب جمهوری در همان دوران توضیح می‌دهد: «در هنرستان فیلم هم ساخته بودم و به حرفه خودم معروف بودم. یک روز آقای شرافت‌طلب که از دوستانم بود، گفت تو هنرمندی. حیف نیست اینجا در لابراتوار مشغول شده‌ای؟ بیا با ما کار کن. از او پرسیدم تو کجا هستی؟ گفت در سازمان مجاهدین خلق مشغول شده‌ام. البته آن موقع هنوز سازمان خیلی شناخته شده نبود و من به این دوستم گفتم ببین مجید جان! من باید درآمد داشته باشم و زندگی‌ام را بچرخانم».

سرمایه‌دارها حامی سازمان مجاهدین

این عکاس روزهای انقلاب این‌طور ادامه می‌دهد: «دوستم در پاسخ گفت خیلی از مهندسین، دکترها و سرمایه‌دارها از ما حمایت می‌کنند. حقوق می‌دهیم و قول می‌دهم حقوقی بدهیم که راضی شوی؛ اما من که در اثر تبلیغات زیاد سازمان، فقط یک بار به دفتر مجاهدین خلق در خیابان کوهسنگی رفته بودم تا ببینم آن‌ها که هستند و چه می‌کنند -چون کوه می‌بردند و فعالیت‌های مختلفی داشتند- به عنوان یک جوان که خیلی هم مذهبی نبودم، از فضایی که آنجا حاکم بود و روابطی که بین افراد می‌دیدم خوشم نیامد. خیلی جو بدی بود. از دختر و پسر عذرخواهی می‌کنم اما بین هم می‌لولیدند و ۱۰ دقیقه زمان برد تا متوجه شوند من مراجعه کرده‌ام و وقتی پرسیدند چه می‌خواهی، گفتم آمده بودم ثبت‌نام کنم. حالا بعداً شاید سر زدم و این‌طور بود که به مجاهدین نپیوستم. چند روز بعد یک دوست مذهبی از هم‌کلاسی‌های سابقم به اسم اسماعیل شارکیان که در کار تئاتر هم مشغول بود و گاهی گریم نمایششان را انجام می‌دادم، در خانه ما آمد».

مرادیان پیشنهاد دوستش را معجزه خدا می‌داند و در توضیح حس و حال خودش این‌طور عنوان می‌کند: «وقتی اسماعیل گفت بیا به حزب جمهوری و با ما کار کن، اصلاً نگفتم پول می‌خواهم یا درآمدم چه می‌شود. گفتم چطور می‌توانم بیایم؟ گفت جلسه می‌گذاریم. مکان حزب روبه‌روی پمپ بنزین عشرت‌آباد بود. علی قیس در انگلستان درس می‌خواند و برای انقلاب درس خود را رها کرده و به ایران آمده بود. در حزب جمهوری من را به او معرفی کردند و این‌قدر برخورد صمیمانه‌ای داشت که جذب شدم و فعالیتم در همان حوزه حرفه‌ای خودم آغاز شد.

مرادیان فضای حزب جمهوری را کاملاً خلاف سازمان مجاهدین می‌داند و علت اصلی پیوستن خودش به حزب جمهوری را جو سالم و اخلاقی حاکم بر حزب می‌داند و توضیح می‌دهد: «در حزب جمهوری هیچ‌کس حقوق نمی‌گرفت حتی پول هم برای کمک به حزب می‌دادند و مدارک و اسنادش موجود است. من هم با اینکه احتیاج داشتم؛ اما هیچی درباره پول نگفتم. منتها خود دوستان حواسشان بود و در سال ۵۸ آقای قیس قراردادی با من بست که هنوز آن را دارم و مبلغش ۳هزار و ۵۰۰ تومان معادل ۵۰۰ دلار همان زمان بود».

وی که کارهایش درآمدزایی هم برای حزب جمهوری داشته است، درباره فعالیت‌های فرهنگی حزب جمهوری در زمان انقلاب می‌گوید: «با اداره ارشاد تهران ارتباط گرفتم و فیلم‌های مربوط به جشن‌های ۲هزار و ۵۰۰ ساله یا فیلم‌های مصدق را از آن‌ها گرفتیم و در مشهد دوباره صداگذاری و تدوین می‌شد با محتوایی که خودمان در نظر داشتیم و از مدارس، مساجد و روستاها می‌آمدند با پول مختصری که می‌دادند، فیلم‌ها را برایشان نمایش می‌دادیم. البته هدف این نبود که پول بگیریم. برای اینکه توجه بیشتری به محتوا داشته باشند، پول می‌گرفتیم و این نمایش فیلم در راستای کار فرهنگی مبلغان بود؛ چون ابتدا آن‌ها سخنرانی و مسائل انقلاب را بازگو می‌کردند سپس عکس‌های انقلاب را اسلایدی پخش می‌کردیم و فیلم‌های صداگذاری شده را می‌گذاشتیم و طوری شده بود که تا ۶ ماه ظرفیت ما پر بود و نوبت را برای ۶ ماه بعد می‌دادیم. بخشی از درآمد این راه به صورت جزئی صرف حزب می‌شد، بخشی از آن به حقوق من تعلق می‌گرفت و بقیه را هم به خود همان مسجد یا مدرسه برای فعالیت‌های فرهنگی‌اش می‌دادیم». 

میز اسکناس در سپاه

این فعال فرهنگی که پیش از این از دوستی با شهید عباس صابری مقدم گفته بود، درباره پیوستن خودش به سپاه می‌گوید: «شهید صابری مقدم کارهای گرافیکی و عکاسی را در سپاه انجام می‌داد و در مرکز آموزش سپاه بود و من روزها در برنامه‌های مختلف سپاه فیلم‌برداری می‌کردم چون حزب از ساعت ۱۶ عصر فعالیتش آغاز می‌شد و تا اواخر شب ادامه داشت. یکی از روزها که در حزب بودم، از سپاه تماس گرفتند و دعوت کردند جلسه‌ای داشته باشیم. جواد حقدادیان که معاون روابط عمومی سپاه بود، دعوتم کرد و جذب سپاه شدم. پس از آن صبح‌ها به سپاه می‌رفتم و عصرها در حزب مشغول بودم؛ اما محل درآمدم از حزب بود. سپاه حقوق نمی‌داد. به یاد دارم زمانی میزی در سپاه بود که روی آن اسکناس قرار داده بودند. هر کسی به اندازه نیاز خودش از اسکناس‌ها برمی‌داشت یا حتی اگر اواخر ماه بود و زیادتر از نیازش برداشته بود، دوباره به آن میز برمی‌گرداند. راستش من در سپاه جذب شدم چون آن زمان ۸۰ درصد کارهای سپاه اعتقادی و ۲۰ درصد نظامی بود».

این عکاس واقعه صحرای طبس، خاطره پنجم اردیبهشت را این‌طور بازخوانی می‌کند: «سال ۵۹روز جمعه‌ای بود که به اتفاق دوستم شهید صابری در میدان احمدآباد در رستورانی نشسته بودیم و تلویزیون روشن بود که اعلام کرد از کلیه برادران سپاه تقاضا می‌شود به مراکز خدمتشان مراجعه کنند. فراخوان زدند و محل کار ما هم ملک‌آباد بود و رفتیم ببینیم چه شده است. گفتند آمریکا حمله کرده است و در صحرای طبس تقریباً زمینگیر شده است و باید نیرو اعزام کنیم. شما هم اگر می‌خواهید بروید امکانات را جمع کنید و راهی شوید. با شهید صابری و جواد عرفانیان؛ دوست دیگرمان که سال گذشته به رحمت خدا رفت، آماده رفتن به طبس شدیم».

امواجی که مانع چاپ عکس و فیلم می‌شوند

این سپاهی بازنشسته که به همراه نیروهای عملیاتی، صبح زود همزمان با تشییع شهدای ایرانی در واقعه طبس به آنجا می‌رسد، در بیان خاطره آن روز می‌گوید: در جمع رسانه‌ای‌ها موقع تشییع، فردی خارجی حضور داشت که وقتی دید عکس و فیلم می‌گیرم گفت اگر به صحرای طبس بروید و فیلم بگیرید امواجی را پخش کرده‌اند که در عکس و فیلم‌هایتان چیزی نمی‌افتد. من همان‌جا به بقیه گفتم این آقا جاسوس خودشان است. چطور وقتی تازه این اتفاق افتاده و بررسی نشده می‌گوید چیزی چاپ نمی‌شود؛ اما وقتی به صحرا رفتیم، دلهره داشتم که مبادا عکس و فیلم‌ها چاپ نشوند. خیلی عجیب بود که عکس‌ها و فیلم‌های سیاه و سفید من چاپ شدند حتی عکس‌های رنگی که از حضور مسئولان گرفتم، چاپ شدند ولی عکس‌های رنگی که از صحنه‌ها گرفتم، نمی‌دانم چرا چاپ نشد!»

مرادیان در بیان حس و حالش لحظه ورود به صحرای طبس می‌گوید: «وقتی وارد منطقه شدم حالتی به من دست داد انگار آثار باستانی خیلی قدیمی مثل تخت جمشید را می‌بینم؛ چون هلیکوپترها با آن هیبت سوخته بودند، سرب‌های داغ روی زمین طوری بودند که حرارتش دست و پای آدم را می‌سوزاند. یادم آمد سه مجروح حادثه در بیمارستان به من گفتند با شهید منتظرالقائم آمدیم توی صحرا و هیچ‌کس نبود، فقط یک هلیکوپتر و یک هواپیما سوخته بود و بقیه سالم بودند. رفتیم داخل هواپیماها اسناد را جمع می‌کردیم و هواپیماهای خودی آمده بودند گشت‌زنی تا خودمان را نشان دادیم، ما را به رگبار بستند».

خشم صحرا

وی از زبان مجروحان صحرای طبس این‌طور توضیح می‌دهد: گفتند یک جیپ همان‌جا پیدا کردیم و راه افتادیم؛ اما هواپیماهای خودی آمدند، ما را زدند و فرمانده‌مان شهید شد. بقیه هم مجروح شدیم و به هر کس اطلاع دادیم، باور نکردند.

مرادیان از حضور قاضی خلخالی در صحرای طبس می‌گوید و توضیح می‌دهد: «آقای خلخالی وقتی به فرماندهی لشکر ۷۷ ارتش گفت چرا هر چه از سپاه طبس و ژاندارمری به شما اعلام کردند، به این حادثه توجهی نکردید، او در پاسخ گفت باورم نمی‌شد تا وقتی که رادیو آمریکا اعلام کرد. باورم نمی‌شد از آمریکا حمله شده باشد که آنجا آقای خلخالی سر او داد زد که حرف نیروهای داخلی را قبول نمی‌کنی و حرف رادیو آمریکا را می‌پذیری؟»

خلبانان، اسناد را سرقت می‌کردند

حضور این عکاس مشهدی و دقت نظرش و صحبت‌هایی که صبح آن روز با مجروحان حادثه داشته سبب می‌شود متوجه سرقت اسناد مرتبط با واقعه صحرای طبس بشود و در این خصوص توضیح می‌دهد: «چون دوربین به دست بودم و از صحنه‌های مختلف عکس و فیلم می‌گرفتم، متوجه شدم خلبان‌های ایرانی در صحرای طبس می‌نشینند و وارد هواپیماها و هلیکوپترها می‌شوند و اسنادی را برمی‌دارند و با خود می‌برند. این موضوع را به آقای خلخالی اطلاع دادم. او یکی از خلبان‌ها را که از هلیکوپتر آمریکایی خارج شد، صدا کرد و پرسید چه کار می‌کنی؟ خلبان توضیح داد باید اسناد را به تهران برسانیم. حاج آقای صفایی که ترک بود هم در صحرا حضور داشت. آقای خلخالی به ترکی به او گفت من به این‌ها اعتمادی ندارم. از قضا خلبان هم ترک بود و گفت می‌فهمم چه می‌گویید؛ اما در مأموریت هستم. همان‌جا مدارک را از این خلبان‌ها گرفتند و چند شب بعد صداوسیما کل نقشه راهی که آمریکا داشت و کودتایی را که می‌خواستند انجام دهند، نشان داد. همه این‌ها خیانت بنی‌صدر بود که می‌خواست اسنادش را نابود کند».

قاضی خلخالی در طبس

مرادیان درباره برنامه‌ریزی دقیق دشمنان این‌طور توضیح می‌دهد: هلیکوپترهایی که آورده بودند از نظر رنگ کاملاً مشابه هلیکوپترهای ایرانی بود. هیچ آرمی نداشت و داخل هواپیماها بسته‌هایی پر از آرم نظامی جمهوری اسلامی بود. در صحرای طبس نزدیک مکانی که آب داشت، فرود آمده بودند و مدت‌ها در کشورهای مشابه جغرافیای ایران تمرین کرده بودند. برنامه داشتند در امجدیه تهران نزدیک لانه جاسوسی بنشینند، گروه‌های منافق داخلی مردم را تحریک کنند، بعد از راهپیمایی، هلیکوپترها که جلو دریچه‌هایشان همگی تیربار داشتند، مردم را به رگبار ببندند و مردم با خیال اینکه ارتش است، به سمت پادگان‌ها بروند و نیروهای آمریکایی با خیال اینکه گروگان‌ها در سفارت هستند، آن‌ها را آزاد و تا عصر همان روز حکومت را سرنگون و کودتا را به ثمر برسانند؛ اما در روزی که ارتش ما و سپاه ما خواب بود، خدا در صحرای طبس بیدار بود».

هلیکوپتر و هواپیما برخوردی نداشتند

عکاس واقعه طبس بر معجزه بودن این اتفاق تأکید دارد و تشریح می‌کند: «برخی می‌گفتند هلیکوپتر و هواپیما با هم برخورد کرده‌اند؛ اما من به چشم خودم دیدم که هلیکوپتر جدا و هواپیما جدا افتاده بود، حتی در فیلم‌هایم هم مشخص است که روی رمل‌های کویر خط نشستن هواپیما و هلیکوپتر جدا بود و اصلاً به هم نخورده بودند. نیروهای دشمن که آمده بودند آتش بر سر مردم ایران بریزند، خودشان در جهنم طبس سوختند و آن‌قدر عذاب الهی سخت بود که اجساد سوخته آن‌ها هم حکایت از فشار و عذاب آتش خدا را داشت و عکس‌های مختلف مثل همان عکسی که در آن نیروی آمریکایی استخوان‌های پایش از زانو شکسته و مثل چوب خشک از تن سوخته‌اش بیرون زده بود و دندان‌هایش را به هم می‌فشارد، گواه عذابی است که در صحرای طبس گرفتار آن شده‌اند». 

خشم صحرا

انگلیسی‌ها در صحرا مشغول استخراج اورانیوم بودند

مرادیان شناخت نیروهای آمریکایی از منطقه و برنامه‌ریزی با کمک نیروهای منافق داخلی را بسیار دقیق می‌داند و عنوان می‌کند: «در منطقه آب پیدا نمی‌شد؛ اما روزی که داشتیم برمی‌گشتیم، دیدیم در یک کیلومتری منطقه قنات آبی در دل بیابان وجود دارد. شناخت آن‌ها از منطقه خیلی زیاد بود. بعد از مدتی در منطقه محلی کشف شد که انگلیسی‌ها در آنجا مشغول استخراج اورانیوم بودند، در همان محل لابراتوار داشتند، عکس می‌گرفتند و اقدامات آزمایشگاهی انجام می‌دادند. دشمنان اشراف کاملی به منطقه داشتند».

آن‌طور که این عکاس مشهدی روایت می‌کند، نمایشگاهی از ادوات کشف شده از این واقعه در مشهد برگزار شده است که درباره آن می‌گوید: «از طبس که برگشتم، یک سری از عکس‌های چاپ شده را به دفتر حزب جمهوری در چهارطبقه سابق دادم. دوست داشتم مردم هم ببینند در صحرای طبس چه خبر بود. دفتر فرهنگی سپاه آن زمان کنار باغ ملی بود و کنار آن دیواری بود که همان‌جا برای مردم نمایشگاه زدیم. از صحراهای دیگر هم چیزهایی کشف کردند. برخی از موارد کشف شده در آن زمان ناشناخته بود که با همان عنوان جسم ناشناخته برای مردم در کنار بقیه موارد مانند جلیقه ضدگلوله، ماسک شیمیایی، موتورسیکلت و موارد اینچنینی به نمایش گذاشته شد. عکس‌های کامل واقعه طبس را هم آنجا به نمایش عمومی گذاشتیم».

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.